دل نوشته 13
جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۷ ب.ظ
اول قصه یکی بود و دگر هیچ نبود
تا شبی عشق رسید و غزلی تازه سرود
عشق شوری ست که آتش به دل عالم زد
آتشی گرم تر از آتش ظلم نمرود
منتظر ماند دلم پشت غم پنجره تا..
عشق تو آمد و از پنجره لبخند گشود
هر چه لبخند که در غربت این دنیا داشت
عشق آورد و به لب های تو تقدیم نمود
جان من بی تو جهان جای من عاشق نیست
بی تو هر آنچه دل خسته غزل گفت چه سود...
۹۴/۰۷/۰۳